حكايت مردي كه در چاله افتاد
روزي مردي داخل چالهاي افتاد و بسيار دردش آمد...
يك پدر روحاني او را ديد و گفت: حتماً گناهي انجام دادهاي!
يك دانشمند عمق چاله و رطوبت خاك آن را اندازه گرفت تا علّت را بيابد!
يك روزنامهنگار در مورد دردهايش با او مصاحبه كرد!
يك يوگيست به او گفت: اين چاله و همچنين دردت فقط در ذهن تو هستند. در واقعيت وجود ندارند!
يك پزشك براي او دو قرص آسپرين پايين انداخت!
يك پرستار كنار چاله ايستاد و با او گريه كرد!
يك روانشناس او را تحريك كرد تا دلايلي را كه پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله كرده بودند پيدا كند!
يك تقويت كنندهي فكر او را نصيحت كرد كه: خواستن توانستن است!
يك فرد خوشبين به او گفت: ممكن بود يكي از پاهايت رو بشكني!
و...
و درنهايت فرد بيسوادي گذشت و دست اورا گرفت و از چاله بيرون آورد!
..
Indicates a man who fell in the hole
One day a man came into Chalhay and was a pain ...
A spiritual father saw him and said the data do not sin!
A soil scientist, deep hole and it was enough to find the cause!
He had an interview with a journalist about Drdhaysh!
A Yvgyst he said the hole and the pain are just in your mind. In fact do not exist!
He threw down two aspirin tablets for a doctor?
A nurse stood beside the hole and made him cry!
For reasons that will stimulate him to a psychologist father and mother who findsher ready to drop into the hole!
I would advise him to an amplifier that is a way
An optimistic person, he said it was possible to snap up one of your legs!
And ...
Finally, a hand over he illiteracy and out of the hole!
..
:: موضوعات مرتبط:
جالب! ,
داستان،ادبیات و اشعار ,
,
|
امتیاز مطلب : 67
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18